وبلاگ عاشقانه هلیا



خواستگار ندارم

میخواهید ازدواج کنید ولی چرا خواستگار ندارید؟ پیشنهادات دوستی زیادی داشته اید ولی کسی برای خواستگاری نمی آید؟ با اینکه خوشگل هستید هنوز خواستگار ندارید؟ آیا بخت شما بسته شده است؟ در این مقاله به این سوال بزرگ چرا خواستگار ندارم” می پردازیم.

چرا خواستگار ندارم؟ مقصر کیست؟

دامنه مقصران این اتفاق بسیار گسترده است. برخی افراد نابرابری درآمد و ثروت را سرزنش می کنند، برخی دیگر انگشت خود را به سمت کاهش اعتقادات مذهبی می دانند و برخی دیگر شغل و درامد ن را عاملی موثر می دانند. از دیگر دلایل می تواند افزایش هزینه‌های مسکن دانست و برخی هم ازدواج را یک سنت قدیمی می دانند که دیگر دوره آن آن تمام شده است.

در سال های اخیر تعداد افرادی که به تنهایی بدون همسر، شریک زندگی، فرزندان، یا حتی هم اتاقی زندگی می کنند؛ تقریباً دو برابر شده است.

ازدواج سفید دلیلی بر نبود خواستگار

یکی دیگر از دلایل کاهش نرخ ازدواج این است که تعداد بیشتری از زوج ها ترجیح می دهند با هم به طور غیر رسمی (ازدواج سفید) زندگی کنند که درصد این افراد به مرور زمان افزایش یافته است.

با وجود اینکه فواید ازدواج بسیار مشهود است و تحقیقات اخیر نشان داده است که ازدواج با ثروت بیشتری همراه است؛ اما باز هم تمایل به آن رو به روز کمتر می شود. در واقع با همه این تعاریف ازدواج کردن کار آسانی هم نیست! به دست آوردن مزایای ازدواج رایگان نیست. زندگی با در نظر گرفتن احساسات، نیازها، خلقیات و خواسته های شخص دیگر به جای تمرکز روی خودتان کار سختی به حساب می آید.

شاید به همین دلیل می باشد که افراد هر چه بیشتر آن را به تاخیر انداخته و سعی می کنند تا جای ممکن از ازدواج فرار کنند.

چگونه تحصیلات می تواند مانع ازدواج شود؟

خواستگار ندارم

مردان توسط والدین خود برنامه ریزی می شوند تا به دنبال نوع خاصی از همسر باشند. گاهی به دنبال ن مطیع،  تسکین دهنده، خجالتی و…هستند .واقعیت این است که ن در عصر حاضر تحصیلکرده هستند و برای ازدواج به دنبال یک رفیق و شریک برابر هستند.

بحران ازدواج هنگامی تحقق می یابد که این ن در اواخر دهه ۲۰ یا ۳۰ سالگیشان در شغل و تحصیلات خود مستقر و موفق شوند. به نظر می‌رسد این افراد گزینه‌های مناسبی برای آقایان نیستند؛ زیرا به نقش سنتی جامعه قانع نیستند! چراکه این گروه بر روی اهداف شخصی خود تمرکز دارند. تحقیقات نشان داده اند که مردان جوان از این ن دوری می کنند.

در واقع مطالعات نشان داده است که :اغلب مردان جوان در اصل از سن ۱۹ تا ۲۱ سالگی به دنبال ازدواج می روند؛ در حالی که دختران در این سن به دنبال تحصیل هستند و مسئله ازدواج را در نظر نمی‌گیرند. بنابراین این دو هرگز یکدیگر را ملاقات نمی کنند که همین موضوع یکی از موانع بزرگ بر سر راه ازدواج است.

چرا خواستگار ندارم؟ آیا داشتن شغل می تواند علت باشد؟

و ما این را به دختران گوشزد می‌کنیم؛ شما باید درک کنید که ممکن است نتوانید هم شغل خوب داشته باشید هم به تحصیلات خود برسید و هم به موقع ازدواج کنید چون این ها ممکن است مخالف هم رفتار کنند. اگر می خواهید روی یک شغل و یا مدرک بالاتر تمرکز کنید، بدانید ممکن است وقت برای دیدار و آشنایی با افراد دیگر نداشته باشید که این یک ریسک محسوب می‌شود.

در واقع با  این که مردان تحت تاثیر ن مستقل، موفق و فعال قرار می گیرند، اما او را کیس مناسب ازدواج نمی دانند. با وجود اوج گرفتن ن در عرصه کار و تحصیل بسیاری ازمردان ایده های سنتی خود را درباره نوع همسر هنوزحفظ کرده اند.

به همین دلیل بسیاری از ن جوان، موفق و تحصیل کرده که خواستگار ندارند به دلیل اجتناب از تنهایی در زندگی؛ ممکن است استانداردهای خود را برای ازدواج پایین بیاورند که این موضوع هم اخیرا در حال افزایش است.

خوشگلم ولی خواستگار ندارم

چرا با اینکه زیبا هستم ولی خواستگار ندارم ؟ بعضی اوقات به طور اتفاقی نی را می‌بینیم که باهوش، جذاب و بسیار زیبا هستند؛ در جنبه های مختلف زندگی بسیار موفق شدند. آنها عالی به نظر می‌رسند بعضی ها فکر می کنند که ممکن است مردان به خاطر آن ها دعوا کنند و یا خواستگاران زیادی برای آنان دختر صف‌آرایی ‌کنند، با این وجود اگر از آن ها بپرسید می گویند خواستگار ندارم!

پس سوال همه ما این است که چرا این اتفاق افتاده است؟ ممکن است شما چند تئوری در ذهن داشته باشید؛ شاید شما فکر کنید که او ممکن است دیوانه شده باشد، یا اینکه بیش از حد درگیر خودش شده است .

ممکن است تصور کنید استانداردهای بسیار غیرقابل تصوری دارد که هنوز هیچ کس نتوانسته خواسته‌های او را برآورده کند. در این موارد ممکن است هم استانداردهای بالای افراد دلیل باشد و هم تحصیلات و مواردی که قبلا گفتیم

اگر شما هم از این دسته دختران زیبا هستید و خواستگار ندارید به روابط اجتماعی، معاشرت ها و معیارهای خود نگاه کنید و ابتدا دلیل آن را پیدا کنید و سپس به فکر راه حل باشید.

کاهش نرخ ازدواج دلیلی برای نبود خواستگار

 

نمودار نرخ ازدواج و طلاق اتحایه اروپا

با توجه به نمودار میتوان مشاهده کرد که نرخ ازدواج به شدت در حال کاهش است. از اوایل قرن بیستم  میزان ازدواج به طور پیوسته کاهش یافته است. داده ها نشان می دهد که نرخ ازدواج از 1965 تا 2016 دچار تغییر زیادی شده و میزان ازدواج برو به افول است.

طبق نمودار زیر در کشور ما نیز در سال های اخیر نرخ ازدواج نزولی بوده که همین موضوع می تواند یکی از دلایل نبود خواستگار باشد.

نرخ ازدواج در ایران
نمودار نرخ ازدواج و طلاق ایران

نظر شما چیست؟ دلیل نبود خواستگار چیست؟


راهنمای خرید تاج عروس

چطور مدل مناسب تاج عروس را انتخاب کنیم؟ تاج باید با چه چیزی ست شود؟ مدل مناسب تاج برای صورت های گرد و کشیده چیست؟ در این مقاله قصد داریم تا به چگونگی انتخاب یک تاج زیبا براساس ویژگی های بدنی شما پرداخته و انواع تاج ها را بررسی کنیم. با ما همراه باشید.

مدل های زیادی از تاج عروس در بازار موجود است که یا نرم و سبک هستند یا جنسی سخت دارند. پیشنهاد شادیما به شما این است که تاج های نرم تر و سبک تر را انتخاب کنید تا به راحتی بر روی سر و موهای شما بشیند و آزار دهنده و سنگین نباشد.

تاج های ژله ای یکی از انواع تاج های نرم می باشد که با مروارید و نگین هایی تزئین شده و در ایران زیاد استفاده می شود. این تاج ها به راحتی قابلیت خم شدن و حالت گیری با مدل مو و سر شما را دارند.

برای خرید تاج عجله نکنید

تاج های عروس به دلیل زیبایی و شکوه خود شما را وسوسه می کند که هر چه سریع تر یکی تهیه کنید ولی صبر داشته باشید. انتخاب یک تاج زیبا به دیگر خریدهای شما بستگی دارد.

تاج را بعد از انتخاب لباس عروس و بعد از اینکه مدل موی شما مشخص شد انتخاب کنید نه قبل از آن. هنگام انتخاب لباس عروس خود می توانید اکسسوری هایی مانند تاج عروس و تور عروس را هم با لباس خود تست کنید تا برای انتخاب مدل مناسب ایده بگیرید.

تناسب لباس عروس با تاج

ست کردن تاج عروس با لباس

راز زیبایی در تناسب است، حتی ساده ترین لباس ها هم با رعایت تناسب شیک و زیبا به نظر می رسد. تاج خود را با لباس عروس ست کنید چون ابتدا این لباس است که انتخاب می شود.

اگر لباس شما دانتل و نگین دوزی زیادی داشته و پرکار است یک تاج ساده ترکیب مناسبی است و اگر لباستان ساده بوده و پر زرق و برق نیست یک تاج پرکار زیبا می تواند انتخاب هوشمندانه ای باشد.

در ویدئوی زیر انواع مدل های تاج عروس 2020 را می توانید به صورت کلیپ مشاهده کنید.

 

تناسب قد شما با داماد در انتخاب تاج

در انتخاب تاج به قد داماد هم توجه کنید، شما نباید بلندتر از او دیده شوید. تناسبات را با کم و زیاد کردن اندازه تاج و اندازه پاشنه کفش حفظ کنید. برای عروس خانم هایی که کوتاه قد هستند تاج بلند به همراه شینیون مو می تواند تا حدودی این مسئله را رفع کند.

تاج عروس برای صورت های گرد

تاج عروس صورت گرد

اگر صورت شما گرد است یا کمی تپل هستید باید به دنبال تاج هایی باشید که حالت تعادل را در صورتتان ایجاد کند. تاج های گردی که مانند تل دورتادور سرتان را می پوشاند برای شما مناسب نیست.

به جای آن تاج های کشیده که در مرکز سر و بر روی پیشانی قرار میگیرند و بلند هستند انتخاب مناسبی برای شما است.

تاج عروس برای صورت های کشیده

تاج عروس برای صورت های کشیده
تاج عروس صورت کشیده

اگر صورت شما کشیده بوده و پیشانی بلند هستید از تاج های کوتاه تر استفاده کنید یا تاج هایی را انتخاب کنید که بر روی پیشانی شما می نشیند. تاج های دارای ظرافت بیشتر با چهره شما سازگاری بیشتری خواهد داشت.

تاج عروس طبیعی با گل و گیاه

تاج عروس تزئینی با گل

برای تبدیل شدن به پرنسس رویاهای خود در روز عروسی یک تاج زیبا نیاز دارید. تاج های تزئین شده با گل و گیاه علاوه بر زیبایی خود رایحه خوش بویی دارد که به شما آرامش می دهد.

تاج عروس تزئین شده با گل و گیاه در فرهنگ های گوناگون حکومت های دوران باستان مانند یونان و چین وجود داشته و همواره یکی اکسسوری های مهم جشن های عروسی بوده است. امروزه نیز استفاده از این نوع تاج به جهت زیبایی بسیار همچنان مورد توجه است.

این نوع تاج بیشتر در جشن هایی که در محوطه باز مانند باغ تالار یا کنار دریا برگزار می گردد استفاده می شود و سابقه طولانی دارد. البته یکی از مومات این تاج موهای بلند است که به صورت باز یا بسته پشت سرتان قرار می گیرد.

تاج عروس گل و گیاه

نکته: استفاده از گل و گیاه خطر پلاسیده شدن در طول روز عروسی را هم می تواند به همراه داشته باشد، بنابراین شادیما توصیه می کند که مدت کمتری را برای این نوع تاج در نظر بگیرید، همچنین می توانید از گل مصنوعی هم استفاده کنید.

نحوه ست کردن تاج و جواهرات عروس

تاج عروس زیبا

سعی کنید تاج خود را متناسب با میزان جواهراتی که دارید ست کنید. اگر سر تا پای خود را پر از نگین و جواهر کرده اید و لباستان هم گلدوزی و دانتل است بهتر است تاج شما ساده باشد تا به ذوق نزند. همیشه تناسب را در نظر بگیرید (هر چیزی زیادش بده!)

برای خرید تاج از آرایشگر خود سوال کنید

تاج شما باید با مدل موی شما هماهنگ باشد و برای خرید تاج ابتدا باید با آرایشگر هماهنگ کنید. شادیما توصیه می کند تا برای انتخاب یک تاج مناسب حتما با آرایشگر خود صحبت کنید. بسیاری از آرایشگرهای عروس خود هم تاج هایی را به شما پیشنهاد می دهند که می توانید استفاده کنید یا مشابه آن را بخرید.


هنوز هم زیباترین آوای دنیا برایم شنیدن خنده های توست
هنوز هم زیباترین طلوع برایم طلوع چشمان زیبای توست
هنوز هم غم انگیز ترین اتفاق برایم صورت اندوه ناک توست
هنوز هم آغوشت برایم مقدس و دستانت زندگی بخش به جان من است
هنوز هم در کوچه های خلوت عاشقی ، در میان سکوت بوسه هایمان زندگی میکنم

جمله های عاشقانه برای شریک زندگی

چه لحظه قشنگیه اون لحظه که
من میگم نفس من کیه ؟
و تو با تمام وجود میگی منم

جملات عاشقانه برای همسرم

زندگی مثل بازی حکمه
حتماً لازم نیست
دست خوبی داشته باشی
اگه یار خوبی داشته باشی
با بدترین دست هم برنده ای

متن عاشقانه شویی

ناز آن چشمی که سویش مال ماست
ناز آن رویی که بوسش مال ماست

_____ ♥ ♥ ♥ _____

یه خونه نُقلی می‌گیریم
نُقلی نه واس خاطرپولش ،
یه بیست مترجاباشه،نتونی ازم دور شی
تا هر طرف و نگاه میکنم ببینمت

_____ ♥ ♥ ♥ _____

دنیا هم کـه ازآن تـو باشد
تا زمانی کـه درون قلب یک زن
جایی نداشته باشی
تا درون آوازهای عاشقان زنی
زندگی نکنی و سهمی از
دلشوره‌ های زنی نداشته باشی
فقیرترین مردی

عشقم دوست دارم

تو مرا میفهمی
من تو را میخوانم
و همین ساده ترین قصه ی یک انسان است
من تو را ناب ترین شعر زمان میدانم
و تو هم میدانی
تا ابد در دل من میمانی

_____ ♥ ♥ ♥ _____

عشق یعنی
خونه پر از نشونه های یه مرد باشه


نمیدانم

تو را به اندازه ی نفسم دوست دارم

یا نفسم را به اندازه ی تو !؟

نمیدانم

چون تو را دوست دارم نفس میکشم

یا نفس میکشم که تو را دوست بدارم !؟

نمیدانم

زندگیم تکرار دوست داشتن توست،

یا تکرار دوست داشتن تو ، زندگی ام !

تنها میدانم :

که دوست داشتنت

لحظه ، لحظه لحظه ی زندگی ام را می سازد

و عشقت

ذره ، ذره ، ذره ی وجودم را !

 

❣️❣️❣️❣️❣️❣️

 

عشق آن نیست

که می آید

دستانت را می گیرد

آرزوهایت را یک به یک در آسمانِ خیال نشانت می دهد

و تو را در آغوش گرفته و پرت می کند

می گوید:بگیر

اما آنقدر بالا پرتت نمیکند

که دستت به آرزویی برسد….

خواستن آن نبود

که دستت را در دست گرفت

در گوشَت زمزمه کرد؛

خانه ساخت

از ماندن گفت

اما

وقت رفتن تو را هم پله ی خانه اش ندانست

عشق او نبود

که روزی دلت را لرزاند

روزی تنگ کرد

و روزی….ویران!

عشق اوست

که چیزی نگفت ؛ اما

قلبت را نگینی کرد به انگشتر آرزوهایت

و بر میانه انگشتت نشاند

عشق اوست

که بی صدا به پای اشکهایت گریست

و به پای سکوتت ایستاد

اوست که چشمانت را بست

به خانه برد و گفت:

گیسویت را در این چاردیواری با من سپید می کنی؟

و انتظار لبخندت را کشید

تا جان بگیرد!

عشق اوست که هیچگاه ندیدی

نشنیدیش

اما مهرش آنقدر گرم است

که روزی گوشه ای در دلت جا باز می کند

و تمامیتش را گرم می کند

به زندگی!!!


 

قلبم را لمس کن
تا که خودت حس کنی
تمامش از عشق تو پر شده

‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘

حواست هست 
با تو خوشحال ترین
حالت عاشق شدنم

‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘

تا ابد بہ اندازه ڪافی زیاد نیست
برای با تـو” بودن ….

‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘

یه وقتا نگاه کردن
به چشماش وقتی داره لبخند میزنه 
از هزارتا حرف عاشقانه 
دل نشین تره!

‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘

‏تو انقدر کاملی 
که نمیتونی نیمه گمشده باشی.
تو همه ی گمشده مـــنی

‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘

مثل عطر نسیم
لابلای درختان لیمو
دیوانه میکند مرا
عطر خاطره هایت

‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘

فدای تو دو چشم من،که چشم‌های تو را خواب دیده‌اند…
ببینمت
تو کجایی که چهره‌ات باغی‌ست،
که از هزار پنجره نور می‌وزد هر صبح!


چهارده ساله کـه بودم؛ عاشق پستچی محل شدم. خیلی تصادفی رفتم در را باز کنم ونامه را بگیرم ، او پشتش بـه مـن بود. وقتی برگشت قلبم مثل یک بستنی، آب شد و زمین ریخت! انگار انسان نبود، فرشته بود! قاصد و پیک الهی بود ، از بس زیبا و معصوم بود!شاید هجده نوزده سالش بود. نامه را داد.با دست لرزان امضا کردم و آن قدر حالم بد بود کـه بـه زور خودکارش را از دستم بیرون کشید و رفت.

 

ازآن روز، کارم شد هرروز برای خودم نامه نوشتن و پست سفارشی!تمام خرجی هفتگی ام ، برای نامه های سفارشی می رفت.تمام روز گرسنگی می کشیدم، اما هرروز؛ یک نامه سفارشی برای خودم می فرستادم ،کـه او بیاید و زنگ بزند، امضا بخواهد، خودکارش را بدهد و مـن یک لحظه نگاهش کنم و برود. تابستان داغی بود.نزدیک یازده صبح کـه می شد، می‌دانستم همین حالا زنگ می زند!

 

پله ها را پرواز میکردم و برای این‌کـه مادرم شک نکند ،می گفتم برای یک مجله می‌نویسم و انها هم پاسخم را میدهند.حس میکردم پسرک کم کم متوجه شده اسـت.آن قدر خودکار در دستم می لرزید کـه خنده اش میگرفت .هیج وقت جز درود و خدانگهدار حرفی نمی زد.فقط یک‌بار گفت: چقدر نامه دارید! خوش بـه حالتان! و مـن تا صبح آن جمله را تکرار میکردم و لبخند میزدم و بـه نظرم عاشقانه ترین جمله ی دنیا بود.چقدر نامه دارید! خوش بـه حالتان!

 

عاشقانه تر از این جمله هم بود؟ تا این‌کـه یکروز وقتی داشتم امضا میکردم، مرد همسایه فضول محل از آنجا رد شد.مارا کـه دید زیر لب گفت: دخترۀ بی حیا. ببین با چـه ریختی اومده دم در! شلوارشو! متوجه شدم کـه شلوارم کمی کوتاه اسـت. جوراب نپوشیده بودم و قوزک پایم بیرون بود. آن قدر یک لحظه غرق شلوار کهنه ام شدم کـه نفهمیدم پیک آسمانی مـن ، طرف را روی زمین خوابانده و با هم گلاویز شده اند!

مگر پیک آسمانی هم کتک می زند؟مردم آن ها را از هم جدا کردند.از لبش خون می آمد و می لرزید.مو های طلاییش هم کمی خونی بود. یادش رفت خودکار را پس بگیرد.نگاه زیرچشمی انداخت و رفت. کمی جلوتر موتور پلیس ایستاده بود.همسایه ی شاکی، گونه اش را گرفته بودو فریاد می زد. مـن هم از ترس در را بستم. احساس یک خیانتکار ترسو را داشتم! روزبعد پستچی پیری آمد، بـه او گفتم آن اقای قبلی چـه شد؟

 

گفت: بیرونش کردند! بیچاره خرج مادر مریضش را میداد. بـه خاطر یک دعوا! دیگر چیزی نشنیدم. اوبه خاطر مـن دعوا کرد! کاش عاشقش نشده بودم! ازآن بـه بعد هر وقت صبح ها صدای زنگ در می شنوم ، بـه دخترم می‌گویم: مـن باز می کنم! سالهاست کـه با آمدن اینترنت، پستچی ها گمشده اند. دخترم یکروز گفت: یک جمله عاشقانه بگو لازم دارم. گفتم:چقدر نامه دارید. خوش بـه حالتان! دخترم فکر کرد دیوانه ام!


پدربزرگ و مادربزرگ من ۸۰ سال، یعنی از ۱۵ سالگی با هم بودند. آن‌ها در جنگ هم با هم بودند، پدربزرگم دستش و مادربزرگم شنواییش را از دست داد. آن‌ها فقیر و گرسنه بودند، شش بچه بزرگ کردند و خانواده‌شان را حفظ کردند. وقتی بازنشسته شدند، نزدیک دریا رفتند. مادربزرگم دو بار سرطان را شکست داد و پدربزرگم یک بار سکته کرد. او همیشه برای مادربزرگم گل می‌خرید و یکدیگر را واقعا دوست داشتند. آن‌ها در ۹۵ سالگی و به فاصله یک روز درگذشتند.


عشق من

ﺍﺯ ﻣﻦ ﻧﺮﺱ ﻘﺪﺭ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ

ﺍﻨﺠﺎ ﺩﺭ ﻗﻠﺐ ﻣﻦ ﺣﺪ ﻭ ﻣﺮﺯی ﺑﺮﺍی ﺣﻀﻮﺭ ﺗﻮ ﻧﺴﺖ

ﺧﻮﺍﺳﺘﻨﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪنی ﻧﺴﺖ

ﺧﻮﺍستنی ﺗﺮ ﻣﺸﻮی ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ

ﺗﻮ ﺗﺮﺍﺭ نمی ﺷﻮی ، ﺍﻦ ﻣﻨﻢ ﻪ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ ﺗﺮ ﻣ ﺷﻮﻡ

جملات کوتاه در مورد دوست داشتن

من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغاز عالم تو را دوست دارم

چه شب‌ها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نم‌نم، تو را دوست دارم

نه خطی، نه خالی! نه خواب و خیالی
من ای حس مبهم تو را دوست دارم

سلامی صمیمی‌تر از غم ندیدم
به اندازه‌ی غم تو را دوست دارم

بیا تا صدا از دل سنگ خیزد
بگوییم با هم: تو را دوست دارم

جهان یک دهان شد هم‌آواز با ما
تو را دوست دارم، تو را دوست دارم

 

جغرافیای کوچک من
همین چشم های مشکی توست
که هیچ چیز جایش را نمی گیرد . . .

چشمان مرا به چشمهایش گره زد
بر زندگیم رنگ غم و خاطره زد
او رفت ولی نه طبق قانون وداع
یکبار فقط به شیشه ی پنجره زد . . .

دل من را تو بردی با نگاهت

اسیرم کرده ای با روی ماهت

تو را با بی گناهی می شناسند

ولیکن هست زیبایی گناهت !

 

 


” قد بالای ۱۸۰، وزن متناسب ، زیبا ، جذاب و …

 

این شرایط و خیلی از موارد نظیر آنها ، توقعات من برای انتخاب همسر آینده ام بودند.

توقعاتی که بی کم و کاست همه ی آنها را حق مسلم خودم میدانستم .

 

چرا که خودم هم از زیبائی چیزی کم نداشتم و میخواستم به اصطلاح همسر آینده ام لا اقل از لحاظ ظاهری همپایه خودم باشد . تصویری خیالی از آن مرد رویاهایم در گوشه ای از ذهنم حک کرده بودم ، همچون عکسی همه جا همراهم بود .

 

تا اینکه دیدار محسن ، برادر مرجان ، یکی از دوستان صمیمی ام به تصویر خیالم جان داد و آن را از قاب ذهنم بیرون کشید.

 

از این بهتر نمیشد. محسن همانی بود که میخواستم ( البته با کمی اغماض!) ولی خودش

بود . همان قدر زیبا ،با وقار ، قد بلند ، با شخصیت و …

 

در همان نگاه اول چنان مجذوبش شدم که انگار سالها عاشقش بوده ام و وقتی فردای آن روز

مرجان قصه ی دلدادگی محسن به من را تعریف کرد ، فهمیدم که این عشق یکطرفه نیست.

وای که آن روز ها چقدر دنیا زیباتر شده بود . رویاهایم به حقیقت پیوسته بود و دنیای واقعی در نظرم خیال انگیز مینمود.

 

به اندازه یی که گاهی وقت ها میترسیدم نکند همه ی اینها خواب باشد .

 

اما محسن از من مشتاق تر بود و به قدری در وصال مان عجله داشت که میخواست قبل از

رفتن به سربازی به خواستگاری ام بیاید و با هم نامزد بشویم.

 

ولی پدرم با این تعجیل مخالفت کرد و موضوع به بعد از اتمام دوران خدمت محسن موکول شد.

 

محسن که به سربازی رفت ، پیوندمان محکم تر شد . چرا که داغ دوری ، آتش عشق را در

وجودمان شعله ورتر کرده بود و اگر قبل از آن هفته یی یک بار با هم تماس داشتیم ، حالا هر

روز محسن به من تلفن میکرد و مرتب برایم نامه مینوشت.

 

هر بار که به مرخصی می آمد آن قدر برایم سوغاتی می آورد که حتی مرجان هم حسودی

اش میشد !

 

اما درست زمانی که چند روزی به پایان خدمت محسن نمانده بود و من از نزدیکی وصال مان در پوست خود نمیگنجیدم ، ناگهان حادثه یی ناگوار همه چیز را به هم ریخت .

 

انفجار یک مین باز مانده از جنگ منجر به قطع یکی از پاهای محسن شد

 

این خبر تلخ را مرجان برایم آورد همان کسی که اولین بار پیام آور عشق محسن بود .

 

باورم نمیشد روزهای خوشی ام به این زودی به پایان رسیده باشند .چقدر زود آشیان آرزوهایم  ویران شده بود و از همه مهمتر سوالاتی بود که مرا در برزخی وحشتناک گرفتار کرده بود . آیا من از شنیدن خبر معلولیت محسن برای خودش ناراحت بودم یا اینکه . . .

 

آیا محسن معلول ، هنوز هم میتوانست مرد رویاهایم باشد ؟ آیا او هنوز هم در حد و اندازه

های من بود ؟!

 

منی که آن قدر ظاهر زیبای شوهر آینده ام برایم اهمیت داشت !!

 

محسن را که آوردند هنوز پاسخ سوالاتم را نیافته بودم و با خودم در کشمکش بودم .

 

برای همین تا مدتها به ملاقاتش نرفتم تا اینکه مرجان به سراغم آمد .

 

آن روز مرجان در میان اشک و آه ، از بی وفایی من نالید و از غم محسن گفت . از اینکه او

بیشتر از معلولیتش ، ناراحت این است که چرا من ، به ملاقاتش نرفته ام .

 

مرجان از عشق محسن گفت از اینکه با وجود بی وفائی من ، هنوز هم دیوانه وار دوستم دارد و

 

از هر کسی که به ملاقاتش می رود سراغم را میگیرد.

 

هنگام خداحافظی ، مرجان بسته یی کادو پیچی شده جلویم گرفت و گفت:

 

این آخرین هدیه یی است که محسن قبل از مجروحیتش برایت تهیه کرده بود . دقیقا نمیدونم

توش چیه اما هر چی هست ، محسن برای تهیه ی اون ، به منطقه ی مین گذاری شده رفته

بود و . . . این هم که می بینی روی کادوش خون ریخته ، برای اینه که موقع زخمی شدن ، کادو دستش بوده و به خاطر علاقه ی به تو ، حاضر نشده بود اون رو از خودش دور کنه .

 

بعد نامه یی به من داد و گفت :

 

این نامه رو محسن امروز برای تو نوشت و گفت که بهت بگم :

 

( نامه و هدیه رو با هم باز کنی )

 

مرجان رفت و ساعت ها آن کادوی خونین در دستم بود و مثل یک مجسمه به آن خیره مانده

بودم اما جرات باز کردنش را نداشتم .

 

خون خشکیده ی روی آن بر سرم فریاد میزد و عشق محسن را به رخم میکشید و به طرز فکر

پوچم ، میخندید.

 

مدتی بعد یک روز که از دانشگاه بر میگشتم وقتی به مقابل خانه مان رسیدم ، طنین صدای

آشنائی که از پشت سرم می آمد ، سر جایم میخکوبم کرد .

 

_ سلام مژگان . . .

 

خودش بود . محسن ، اما من جرات دیدنش را نداشتم .

مخصوصا حالا که با بی وفائی به ملاقاتش نرفته بودم .

چطور میتوانستم به صورتش نگاه کنم !

مدتی به همین منوال گذشت تا اینکه دوباره صدایم کرد

و این بار شنیدن صدایش لرزه بر اندامم انداخت .

_ منم محسن ، نمی خوای جواب سلامم رو بدی ؟

در حالی که به نفس نفس افتاده بودم بدون اینکه به طرفش برگردم گفتم

 

_ س . . . . سلام . . .

_ چرا صدات میلرزه ؟ چرا بر نمی گردی ! نکنه یکی از پاهای تو هم قطع شده که نمیتونی این کار رو بکنی ؟

 

یا اینکه نکنه اونقدر از چشات افتادم که حتی نمی خوای نگام کنی ! . . .

 

این حرفها مثل پتک روی سرم فرود می آمدند . طوری که به زور خودم را سر پا نگه داشته

بودم .

 

حرفهایش که تمام شد . مدتی به سکوت گذشت و من هنوز پشت به او داشتم .

 

تا وقتی که از چلق و چلق عصایش فهمیدم که دارد میرود .

 

آرام به طرفش برگشتم و او را دیدم ، با یک پا و دو عصای زیر بغلی . . . کمی به رفتنش نگاه

کردم ، ناگهان به طرفم برگشت و نگاهمان به هم گره خود .

 

وای ! که چقدر دوست داشتم زمین دهان باز میکرد و مرا می بلعید تا مجبور نباشم آن نگاه

سنگین را تحمل کنم .

 

نگاهی که کم مانده بود ستون فقراتم را بشکند !

 

چرایش را نمیدانم . اما انگار محکوم به تحمل آن شرایط شده بودم که حتی نمیتوانستم چشمهایم را ببندم .

 

مدتی گذشت تا اینکه محسن لبخندی زد و رفت . . .

 

حس عجیبی از لبخند محسن برخاسته بود . سوار بر امواج نوری ، به دورن چشمهایم رخنه

کرد و از آنجا در قلبم پیچید و همچون خون ، از طریق رگهایم به همه جای بدنم سرایت کرد .

 

داخل خانه که شدم با قدمهای لرزان ، هر طور که بود خودم را به اتاقم رساندم و روی تختم ولو شدم . تمام بدنم خیس عرق شده بود . دستهایم می لرزید و چشمهایم سیاهی میرفت . اما

 

قلبم . . .

قلبم با تپش میگفت که این بار او میخواهد به مغزم یاری برساند و آن در حل معمائی که از

حلش عاجز بودم کمک کند .

 

بله ، من هنوز محسن را دوست داشتم و هنوز خانه ی قلبم از گرمای محبتش لبریز بود که

چنین با دیدن محسن ، به تپش افتاده بود و بی قراری میکرد.

 

ناخودآگاه به سراغ کادو رفتم و آن را گشودم . داخل آن چیزی نبود غیر از یک شاخه گلی

خشکیده که بوی عشق میداد .

 

به یاد نامه ی محسن افتادم و آن را هم گشودم .

 

( سلام مژگان ، میدانم الان که داری نامه را میخوانی من از چشمت افتاده ام ، اما دوست دارم چیز هائی در مورد آن شاخه گل خشکیده برایت بنویسم . تا بدانی زمانی که زیبائی آن گل مرا به هوس انداخت تا آن را برایت بچینم ، میدانستم گل در منطقه خطرناکی روییده ، اما چون تو را خیلی دوست داشتم و میخواستم قشنگترین چیز ها برای تو باشد . جلو رفتم و . . .

بعد از مجروحیتم که تو به ملاقاتم نیامدی ، فکر کردم از دست دادن یک پا ، ارزش کندن آن گل را نداشته .

 

اما حالا که درام این نامه را می نویسم به این نتیجه رسیده ام که من با دیدن آن گل ، نه فقط به خاطر تو ، که درواقع به خاطر عشق خطر کردم و جلو رفتم ، عشق ارزش از دست دادن جان را دارد ، چه برسد به یک پا و … )

 

گریه امانم نداد تا بقیه ی نامه را بخوانم . اما همین چند جمله محسن کافی بود ، تا به تفاوت درک عشق ، بین خودم و محسن پی ببرم و بفهمم که مقام عشق در نظر او چقدر والا است و در نظر من چقدر پست ….

 

چند روزی گذشت تا اینکه بر شرمم فایق آمدم . به ملاقات محسن رفتم و گفتم که ارزش

عشق او برای من آن قدر زیاد است که از دست دادن یک پایش در برابر آن چیزی نیست و از او خواستم که مرا ببخشد.

 

اکنون سالها ست که محسن مرا بخشیده و ما درکنار یکدیگر زندگی شیرینی را تجربه میکنیم.

 

ما ، هنوز آن کادوی خونین و آن شاخه گل خشکیده را به نشانه ی عشق مان نگه داشته

ایم!


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها